چندین دهه گذشته، 
نگاه من هم به جاشک تقریباً همین هست که در عکس‌ها شاهد آن هستیم.
بارها همراه پدرم ناخدا یوسف به جاسک سفرکرده بودم.
خانه ناخدا یوسف تقریباً نزدیکی‌های یکی از همین فلکه‌ها بود، 
روزهای جمعه چندین ماهی بزرگ در تنور خانه‌اش تنوری می‌کرد و یک منجل (دیگ) برنج هم آماده می‌کرد، هر وقت می‌گفتم بابا این همه ماهی و برنج برای چه درست می‌کنید .
می‌گفت: روز جمعه مسافر راه دور زیادن، یا از بندر و میناب آمده‌اند بار آورده‌اند یا از منطقه بشکرد با شتر بار آورده‌اند، جای ندارند، می‌آیند ظهر مسجد نماز کنند، بعد از نماز، می‌آیند اینجا غذای گرمی با هم بخوریم، کسی با یک‌لقمه خوراک نه فخیر (فقیر) ابو، نه پول‌دار، آنها هم غریب‌اند اینجا، 
پدرم علاقه خاصی به جاسک داشت، بعدها زنده‌یاد برادرم صالح هم این راه ادامه داد، 
امروز با دیدن این تصاویر خاطرات جاسک و ناخدا یوسف برایم دوباره زنده شد

 

لینک کوتاه: https://u.suru.ir/1m


عکاس: حسن آتش‌زبان